نویسنده: ادوارد لاک



 
جوزف نای با سکه زدن اصطلاح «قدرت نرم» یکی از معروف ترین و مورد استنادترین مفاهیم را به گفتمان راهبرد کلان ایالات متحده پیشکش کرده است. نای این اصطلاح را در 1990 در کتاب خودش ناگزیر از رهبری مطرح ساخت و از آن زمان این مفهوم در یک رشته از کتاب ها و مقالات بسط یافته است (Nye 1990: 32, 2002, 2004, 2007, 2008). نخستین کتاب نای درباره این موضوع (Nye 1990: 8) چالشی بود با کسانی که فرض را بر رو به افول بودن قدرت ایالات متحده می گذاشتند. وی به جای ان ادعا کرد که قدرت امریکا به مراتب فراگیرتر از آن چیزی است که تنها با بررسی منابع قدرت سنّتی مانند توانایی نظامی، ‌ثروت اقتصادی و وسعت جغرافیایی و اندازه جمعیت به نظر می رسد. سخن اصلی نای در این کتاب آن بود که در جهانی که شاهد وابستگی متقابل فزاینده هستیم منابع «قدرت سخت»،‌ از جمله داشته های نظامی و اقتصادی، کمتر از دوره های پیشین سیاست جهان ثمربخش است. به اعتقاد نای در دوران نو آنچه اهمیت رو به رشدی داشت «قدرت نرم» یعنی قدرتی بود که با جلب نظر دیگران و واداشتن شان به «خواستن همان چیزی که ما می خواهیم» ارتباط داشت.
اگر قرار باشد ارزش یک مفهوم را بر اساس گستردگی و فراوانی کاربرد آن بسنجیم مفهوم قدرت نرم نای را جز یک موفقیت نمی توان دانست. اما به رغم گُل کردن کاربرد عمومی این اصطلاح، مفهوم قدرت نرم حجم قابل ملاحظه ای از انتقادات را نیز برانگیخته است. در هر دو دسته محافل عمومی و علمی، خرده گیران از مفهوم قدرت نرم وجود ابهاماتی درباره این اصطلاح را برجسته ساخته اند. برای نمونه، وقتی از وزیر دفاع وقت دانلد رامسفلد درباره اهمیت قدرت نرم امریکا پرسیدند وی مدعی شد که نمی داند قدرت نرم چیست (به نقل از Nye 2006). در محافل علمی از مفهوم قدرت نرم به دلیل اینکه بیش از اندازه کُند (Lukes 2007). بیش از اندازه نرم و نامشخص (Ferguson 2003) و بیش از اندازه مبهم (Bially Mattern 2007) است خرده گرفته اند. بنابراین به طور کلی، دیگران خواستار روشن تر ساختن این مفهوم شده اند، خواسته ای که خود نای هم بدان اذعان داشته و تکرارش کرده است (Nye 2007: 163).
مقاله حاضر گامی است در جهت افزودن هم بر انتقادات وارد بر این مفهوم و هم بر تلاش هایی که برای روشن ساختن و تعمیم آن صورت گرفته است. سخن ما در این فصل، این است که برداشت نای از قدرت نرم به همان اندازه که «غیرراهبردی» است مسئله ساز و قابل تردید است. منظور این است که برداشت نای از قدرت نرم دست کم در شکل اولیه اش معمولاً نقش سوژه قدرت (1) را نادیده می گیرد و از همین رو، به تفسیر متقاعدکننده ای از قدرت راه نمی برد. وانگهی در این فصل‌، غیرراهبردی بودن برداشت نای از قدرت نرم را ناشی از این می دانیم که همان گونه که از آثارش پیداست وی شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت را درهم می آمیزد. به دلیل درهم آمیختن این شکل های مختلف قدرت، ‌هیچ یک به روشنی تشریح نمی شود و نقش سوژه قدرت در ارتباط با هر دوی آنها کمتر از آنچه ضروری است مورد بررسی قرار می گیرد.
باید خاطرنشان سازیم که نای به تازگی به ویژه در نوشته هایی که درباره قدرت و رهبری منتشر ساخته (Nye 2008) آرام آرام به این مشکلات پرداخته است. به عبارت دقیق تر، نای کوشیده است میان شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت تمایز بگذارد و با طرح این ادعا که تحلیل گر قدرت باید نقش رهبران، پیروان و بافتی را که این بازیگران در بستر آن عمل می کنند در نظر بگیرد نقش سوژه قدرت را به رسمیت شناخته است. گرچه این تازه ترین اثر نای نمایانگر گام مهمی در جهت بسط مفهوم قدرت نرم است به هیچ وجه کاری نهایی نیست. در این فصل درپی آنیم که با مطرح ساختن برداشتی راهبردی از قدرت، تلاش هایی را که نای در آثار تازه ترش برای برطرف ساختن این کاستی ها به عمل آورده است به نتیجه برسانیم. برداشت راهبردی از قدرت،‌ حول کیفیات مناسباتی قدرت دور می زند ولی این مناسبات قدرت را در دل ساختارهای اجتماعی فراخ تری در نظر می گیرد. وانگهی، وقتی نظریه راهبردی را همچون نوعی نظریه تصمیم گیری به هم وابسته بشناسیم برداشت راهبردی از قدرت نیز باید ما را ترغیب کند نگاه عمیق تری به نقش سوژه قدرت در دل مناسبات قدرت داشته باشیم.
این فصل را در سه مرحله پیش می بریم. در بخش نخست می کوشیم غیرراهبردی بودن مفهوم قدرت نرم نای را نشان دهیم. به ویژه در آغاز، درهم آمیختگی شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت را که در برخی آثار نای درباره قدرت نرم مشهود است برجسته می سازیم. سپس محدودیت های تفسیر نای از هر یک از این دو شکل قدرت،‌ و گرایشی را که در آثار وی به سمت دست کم گرفتن نقش سوژه قدرت وجود دارد آشکار می سازیم. در بخش دوم با پیش کشیدن برداشت راهبردی از قدرت، ‌به این ضعف در آثار قدیمی تر نای درباره قدرت نرم می پردازیم. بدین منظور نخست آثار جدیدتر نای درباره رهبری را در نظر می گیریم و سپس برای مطرح ساختن برداشتی راهبردی از قدرت به آثار میشل فوکو رو می کنیم. بخش پایانی هم این برداشت راهبردی از قدرت را در ارتباط با سیاست خارجی ایالات متحده به نمایش می گذارد.

«غیرراهبردی» بودن قدرت نرم

پیش از نقد برداشت نای درباره قدرت نرم، شایسته است تلاش های او را برای تعریف این مفهوم مد نظر قرار دهیم. (2) نای در سراسر تلاش های پیگیری که برای پیش بردن مفهوم قدرت نرم به عمل آورده آن را همچون مکمل قدرت سخت معرفی کرده است. خود این تمایزگذاری بر این فرض پایه می گیرد که «همه با قدرت سخت آشنا هستند» (Nye 2004: 5). قدرت سخت، مبتنی بر توانایی یک بازیگر برای واداشتن دیگران به تغییر مواضع شان از طریق تهدید کردن آنها یا دادن مشوّق هایی به آنهاست. به دیگر سخن، قدرت سخت همان قدرتی است که با «چماق ها» و «شیرینی ها» ملازم است. در همین چارچوب است که نای اهمیت سومین سازوکاری را مطرح می سازد که از طریق آن، بازیگران می توانند نتایج مطلوب خودشان را در عرصه سیاست به دست آورند. این سازوکار سوم، ‌همانی است که نای آن را «جذب یا جلب نظر» می خواند. بنابراین قدرت نرم از طریق استفاده از جذب و جلب نظر اعمال می شود؛ همرنگ ساختن دیگران با خود به منظور واداشتن شان به اینکه همان چیزی را بخواهند که ما می خواهیم. نای می گوید این شکل از قدرت نه جدید است و نه محدود به قلمروهای سیاست بین الملل یا حتی سیاست داخلی،‌ بلکه اصرار دارد که در مناسبات شخصی،‌ روابط تجاری یا در واقع در مناسبات میان دولت ها سازوکار جذب و جلب نظر یکی از ابزارهای مهمی است که بازیگران در تلاش برای دستیابی به نتایج مطلوب شان می توانند به کار برند (Nye 2007: 162-3)
از این گذشته، نای می کوشد با مشخص ساختن منابع متفاوتی که شالوده قدرت سخت و نرم را تشکیل می دهد تفاوت این شکل های قدرت را روشن سازد. در اینجا هم نای فرض را بر این می گذارد که مفهوم قدرت سخت نسبتاً‌ سرراست است. توانایی تهدید کردن یک فرد یا دولت،‌ ظاهراً در گرو در اختیار داشتن ابزارهای اعمال خشونت فیزیکی است که در مورد فرد همان توانایی بدنی و در مورد دولت، ‌نیروهای نظامی است. به همین سان، روشن است که پیش نیاز ضروری برای اعمال قدرت سخت در سیمای عرضه مشوّق ها،‌ داشتن ثروت - به صورت پول یا دیگر منابع ارزشمند است. ولی وقتی پای اعمال قدرت نرم به میان می آید دولت باید به طیف متفاوتی از منابع، از جمله «فرهنگش (در جایی که برای دیگران جذابیت داشته باشد)؛ ارزش های سیاسی اش (وقتی در داخل و خارج پای بند آنها باشد) و سیاست های خارجی اش (وقتی دیگران آنها را مشروع و دارای اعتبار اخلاقی بشناسند)» متکی شود (Nye 2007: 164). بدین ترتیب نای قدرت نرم را نوعی توانایی تعریف می کند که یک کنشگر می تواند با توسل به جذب و جلب نظر،‌ آن را اعمال کند. وانگهی، این ظرفیت بستگی به برخورداری کنشگر از ارزش های فرهنگی و سیاسی معیّن و نیز به رویّه های سیاست خارجی آن دارد.
نتیجه تلاش های پیشین نای برای روشن ساختن مفهوم قدرت نرم،‌ پیش بردن تعریف قدرت نرم به صورت شکلی کنشگرپایه از قدرت (3) است که از طریق سازوکار جذب و جلب نظر اعمال می شود. اما این تعریف به ظاهر ساده،‌ ابهام قابل ملاحظه ای دارد و مشکلات مفهومی مهمی پیش می آورد. دقیق تر بگوییم، با بررسی نزدیک تر روشن می شود که سرچشمه ابهام آلود بودن برداشت نای از سازوکار جذب و جلب نظر به این بازمی گردد که وی شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت را درهم می آمیزد. وانگهی، این ابهام دو مشکل دیگر هم پدید می آورد. نخست، چون این شکل های بسیار متفاوت قدرت در آثار نای با هم آمیخته شده اند هیچ یک به روشنی تشریح نمی شود. دوم،‌ تفسیر نای از هر یک از این شکل های قدرت معمولاً مجال مفهومی چندانی برای درنظر گرفتن نقش سوژه قدرت در اختیار نمی گذارد. از همین جهت اخیر است که می توان برداشت نای از قدرت نرم را غیرراهبردی دانست. همان گونه که پیش از این گفتیم نای در آثار جدیدتری که درباره این موضوع منتشر ساخته شروع به پرداختن به این مشکلات کرده است. اما اگر می خواهیم در گام بعد تلاش های جدیدتر نای برای برطرف ساختن این مشکلات را ارزیابی کنیم همچنان ضروری است که مشکلات یادشده را به دقت مشخص سازیم.
اینکه نای به ویژه در آثار قدیمی ترش درباره قدرت نرم معمولاً‌ شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت را در قالب مفهوم یادشده درهم می آمیزد به هیچ وجه بدیهی و آشکار نیست. هرچه باشد نای برای روشن ساختن نیات خودش گفته که هدفش در انداختن مفهومی از قدرت بوده است که نه بر سوژه قدرت بلکه بر کنشگر قدرت (4) متمرکز باشد (Nye 2007: 163)؛‌ وی هیچ اشاره ای به شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت نمی کند. اما صرف نظر از چنین ادعاهایی، ‌درهم آمیختن شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت زمانی آشکار می شود که تبیین های ناهمساز از قدرت نرم را که در نوشته های نای وجود دارد بررسی می کنیم. نای بین دو تفسیر متفاوت از قدرت نرم در نوسان است. از یک سو، می گوید قدرت نرم را می توان برای تغییر ارزش های مورد قبول دیگران به کار برد (Nye 1990: 32, 2002: 9, 2004: 5). در همین چارچوب است که نای به بحث درباره ترویج اصولی چون «مردم سالاری» می پردازد. نای برای روشن ساختن این مسئله به استفاده بالقوه ای اشاره می کند که ایالات متحده از فیلم ها و نمایش های تلویزیونی برای ترویج مردم سالاری و حکومت قانون در چین به عمل می آورد. ولی از سوی دیگر، نای به صراحت گفته است که اصولی چون مردم سالاری نماینده منابعی هستند که دولتی چون ایالات متحده می تواند برای جذب و جلب نظر دیگران از آنها بهره گیرد ولی تنها در جایی می تواند چنین کند که دیگران هم به آن اصول و ارزش ها باور داشته باشند. در این حالت، قدرت نرم به تغییر دادن ارزش های مورد اعتقاد دیگران بازنمی گردد تا آنها به ارزش های ما بیشتر شبیه شوند بلکه با تغییر دادن سیاست های دیگران در مواردی سروکار دارد که آنها از پیش، ارزش های فرهنگی و سیاسی مشترکی با ما دارند.
مشکلی که اینجا وجود دارد این است که این دو نمونه از قدرت نرم عملاً ناظر بر شکل های بسیار متفاوتی از قدرت هستند. در حالت نخست،‌ با بازیگری روبه رو هستیم که با تغییر دادن ارزش های دیگران اعمال قدرت می کند. پس در اینجا قدرت در دل بستری از مناسبات میان دو بازیگر وجود دارد. در حالت دوم، آنچه به راستی شاهدیم نوعی قدرت ساختاری یا به دیگر سخن،‌ قدرتی است که از طریق ساختارهایی چون هنجارها و ارزش های مشترک «اعمال» می شود. چیزی که در اینجا بیشترین اهمیت را دارد این است که چون می خواهیم قدرت نرم را برحسب اعمال سازوکار جذب و جلب نظر درک کنیم باید هر دوی این شکل های قدرت را در نظر بگیریم.
در نظر گرفتن نمونه ای معمولی تر می تواند به فهم این نکته کمک کند؛ این نمونه، جلب نظری است که میان دو نوجوان مدرسه ای الف و ب وجود دارد. به راحتی می توان تصور کرد که الف برای جلب نظر ب به رویّه های معینی چون خریدن و پوشیدن لباس های مد روز متوسل شود. تحلیل گر قدرت هنگام بررسی این موقعیت به خوبی می تواند بگوید که الف در تلاش هایی که این دو نوجوان برای جذب و جلب نظر هم به عمل می آورند قدرت به دست آورده است. ممکن است الف در نتیجه تصمیمی که برای پوشیدن لباس های مد روز گرفته است کاملاً‌ احساس کسب قدرت کند و در واقع حتی ممکن است موقعیت الف و توانایی اش برای دستیابی به نتایجی که در چارچوب حیاط مدرسه می خواهد کسب کند تغییر مشخصی یابد. اما از سوی دیگر، اگر تحلیل گر قدرت این نمونه را از منظر پدر و مادر الف بررسی کند کاملاً امکان دارد که آنان رفتار الف را نوعی تسلیم شدن به ساختارهای اجتماعی یا هنجارهایی بدانند که معنای «جذاب بودن» را تعیین و تنظیم می کنند. اگر این منظر را اختیار کنیم احتمال کمتری دارد که الف را کنشگری بدانیم که اعمال قدرت می کند و به احتمال قوی تر هر دو نوجوان را سوژه یا تابع قدرت ساختارهای اجتماعی خواهیم دانست. بر این اساس، ظاهراً تحلیل گر قدرت اختیار انتخاب دارد. آیا باید قدرت را به فردی نسبت دهیم که با پرداخت به شکل های معینی از رفتار، سعی در جلب نظر دیگری دارد یا اینکه باید قدرت را به ساختارهایی اجتماعی نسبت دهیم که معنای جذاب بودن را دیکته می کنند؟
ممکن است این انتخاب وقتی آن را درباره شیفتگی نوجوانان در نظر بگیریم انتخابی نسبتاً پیش پا افتاده به نظر رسد (البته بی گمان این موقعیت از دید خود آن نوجوانان به هیچ وجه پیش پاافتاده نیست). اهمیت راستین این انتخاب هنگامی روشن تر می شود که سازوکار جذب و جلب نظر را در چارچوب سیاست خارجی ایالات متحده مدنظر قرار دهیم. در همین چارچوب است که بحث داغی درگرفته است. از یک سو، برخی تحلیل گران قدرت مانند نای گفته اند ایالات متحده در صورتی که ارزش های معینی را ترویج کند و پای بند هنجارهای معینی باشد می تواند به شکل مؤثرتری در سیاست بین الملل اعمال قدرت کند. به اعتقاد نای،‌ این گونه کنشگری می تواند ایالات متحده را جذاب تر و قدرتمندتر سازد. از سوی دیگر، به ویژه نومحافظه کاران چنین استدلال هایی را به باد انتقاد گرفته و به جای آن مدعی اند که چنین سیاست هایی تنها منجر به تسلیم ایالات متحده به هنجارهای بین المللی می شود (برای نمونه، نک.Brooks and Wohlforth 2002: 31). در مثالی که پیش از این زدیم نگاه نوجوان ما به نوعی از کنشگری است که هدف از آن جذاب تر و قدرتمندتر شدن است حال آنکه از دید پدر و مادر آنها، تنها چیزی که جریان دارد نوعی همرنگ شدن اجباری با جماعت است. در مورد ایالات متحده، ‌نای بر کنشگری واشنگتن تأکید دارد حال آنکه از دید دیگران تعداد بی شماری هنجار و قاعده دارد دست و بال آمریکا را می بندد.
ما در اینجا سعی در فیصله دادن به این بحث و جدل نداریم بلکه به جای آن می خواهیم اهمیت دو شکل بسیار متفاوت از قدرت را در دل مفهوم قدرت نرم برجسته سازیم: نوعی که با کنشگری بازیگرانی چون ایالات متحده ملازم است و نوع دیگری که با ساختارهای اجتماعی تعیین کننده معنای جذاب بودن پیوند دارد. اهیمت فرق گذاشتن میان این دو نوع از قدرت در تعدادی از کارهایی که به تازگی درباره مفهوم قدرت در حوزه روابط بین الملل منتشر شده روشن گشته است (Barnett and Duvall 2005; Guzzini 2005) ولی در آثار نای درباره قدرت نرم، غالباً این دو شکل متفاوت از قدرت با هم آمیخته شده اند. نتیجه این درهم آمیختن شکل های متفاوت قدرت، بروز دو مشکل در تفسیر نای از قدرت نرم است. مشکل نخست این است که هیچ یک از این دو نوع قدرت به شکلی شایسته مفهوم پردازی نشده است و مشکل دوم اینکه تفسیر او از قدرت نرم، ‌گرایشی را به سمت دست کم گرفتن نقش سوژه قدرت در مناسبات قدرت نشان می دهد.
نای اساساً از آن رو تفسیری متقاعدکننده از شکل مناسباتی قدرت به دست نمی دهد که آثارش حول این ادعا دور می زند که نمی توان همزمان هم برداشتی کنشگرپایه از قدرت اختیار کرد و هم برداشتی سوژه پایه (به ویژه، ‌نک. Nye 2007: 163) نای از آن رو بین کنشگر و سوژه فرق می گذارد که سعی در پرداختن برداشتی از قدرت دارد که در بستر سیاست گذاری خارجی ایالات متحده کاربست پذیر باشد. دقیق تر بگوییم، نای کوشیده است روشن سازد که چگونه ایالات متحده می تواند برتری قدرت خود را در نظام بین الملل حفظ کند (Nye 2002: 17). مشکل در پیش گرفتن برداشتی کنشگرپایه از قدرت این نیست که هرگز نمی گذارد نقش سوژه قدرت را در نظر بگیریم بلکه این است که ما را متمایل به توجه به کنشگر و بی توجهی به سوژه می کند و بدین ترتیب منجر به برداشتی بیش از حد ساده انگارانه از قدرت می شود. این مشکل در آثار نای بدین صورت نمود یافته است که وی معمولاً از قدرت نرم همچون چیزی سخن می گوید که یک کنشگر می تواند صاحب آن شود و بدین ترتیب تلویحاً‌ آن را یک منبع می داند و نه یکی از ویژگی های یک رابطه. در نتیجه،‌ قدرت نرم تبدیل به چیزی تقریباً‌ ملموس می شود،‌ چیزی که می توان آن را «تقویت کرد»، «تضعیف کرد»، «تولید کرد» یا «بر باد داد» (نک. Nye 2002: 72-3, 2007: 163). این اعتقاد که قدرت چیزی قابل تملک است به لحاظ مفهومی، مشکل افرین و قابل تردید است (Reus - Smit 2004: 55) و به شکل خطرناکی نای را به آن دسته پژوهندگانی نزدیک می سازد که قدرت را برحسب منابع آن تعریف می کنند. نای به صراحت نسبت به خطر این به اصطلاح «مغالطه مستعار منه» (5) هشدار می دهد ولی عزم وی برای به دست دادن برداشتی کنشگرپایه از قدرت به دفعات وی را به این جهت سوق می دهد.
اگر بحث نای درباره مؤلفه مناسباتی قدرت نرم دچار برخی محدودیت هاست تفسیری که درباره شکل های ساختاری قدرت دارد دچار همین مشکل است. این نقص به ویژه در بحث وی درباره قدرت ساختاری و رابطه آن با قدرت نرم ایالات متحده مشهود است. قدرتی که ساختارهای اجتماعی مانند ارزش ها، ‌نهادها یا فرهنگ مشترک دارند به روشنی برای تفسیر نای درباره قدرت نرم بسیار تعیین کننده است. ولی آنچه در اینجا به شکل خاصی مشکل ساز است این است که اغلب به نظر می رسد نای در آثار خود قائل به این است که یک بازیگر خاص می تواند این گونه ساختارهای اجتماعی را به اصطلاح مال خود کند. بر این اساس مثلاً‌ وی چنان از ارزش های جهان شمول آمریکا سخن می گوید که گویی نماینده منبع قدرتی هستند که ایالات متحده می تواند به صحنه آورد (Nye 2004: 11) گرچه این نگرش معترف به این است که ساختارهای اجتماعی ساخته دست کنشگرانند این واقعیت را نادیده می گیرد که ساختارهای اجتماعی به لحاظ هستی شناسی متمایز از آن بازیگرانند و نمی توان گفت که آن ساختارها را تصاحب و تسخیر کرده اند. چیزی که نای فراموش می کند این است که ساختارهای اجتماعی دارایی یک جامعه اند نه منابعی که بازیگران منفرد بتوانند «مالک» آنها شوند (Guzzini 1993: 465-6). از همین رو گرچه اغلب می توان برخی اصول مردم سالاری را به ایالات متحده پیوند داد این بدان معنی نیست که معنا یا مشروعیت چنین اصولی تنها تحت کنترل ایالات متحده است یا می تواند باشد.
اگر درهم آمیختن و اشتباه گرفتن شکل های مناسباتی و ساختاری قدرت توسط نای موجب می شود وی به لحاظ مفهومی تفسیر محدودی از هر یک از این شکل های قدرت به دست دهد مشکل دیگری هم که پیش می آورد همان گرایش وی به تنگ ساختن مجال مفهومی لازم برای درنظر گرفتن نقش سوژه قدرت است. از همین جهت است که می توان از تفسیر اولیه نای از قدرت نرم به دلیل غیرراهبردی بودنش خرده گرفت. پیش از بررسی مشروح تر این مشکل، نخست باید روشن سازیم که منظورمان در اینجا از اصطلاح «غیرراهبردی» چیست. هرچه باشد استیون لوکس (Lukes 2007: 97) دقیقاً بدان دلیل از تفسیر نای درباره قدرت نرم انتقاد کرده است که سمت گیری آن را بیش از حد راهبردی می داند. ولی با بررسی دقیق تر روشن می شود که سخن لوکس بر برداشتی معیوب از راهبرد پایه می گیرد. از دید لوکس، ‌راهبرد یعنی ابزارهایی که کنشگران به کمک آنها منافع خودشان را در شرایط با حاصل جمع صفر یا ستیزآلود پیش می برند. توماس شلینک به شکل متقاعد کننده ای ثابت کرده است که نمی توان چنین برداشتی از راهبرد داشت. شلینگ در عوض می گوید که گرچه اصطلاح «راهبرد» طنین «خونسرد بودن را دارد نظریه [راهبرد] ... اساساً نظریه ای درباره تجاوزگری یا مقاومت یا جنگ نیست»؛ بلکه راهبرد یعنی «مشروط ساختن رفتار خودمان به رفتار دیگران» (Schelling 1980:15). در همین چارچوب است که به گفته شلینگ می توان نظریه راهبرد (6) رانماینده «نظریه تصمیم گیری به هم وابسته»(7) انگاشت (Schelling 1980: 16). براین اساس، ادعای غیرراهبردی بودن برداشت نای از قدرت نرم به معنی آن است که بگوییم برداشت وی از قدرت، توجه درخوری به وابستگی متقابل موجود میان کنشگر و سوژه قدرت ندارد.
مسئله ما در اینجا این نیست که نای تصمیم می گیرد به جای تکیه روی نقش سوژه قدرت، به لحاظ تجربی نگاه خود را روی اعمال قدرت توسط یک کنشگر متمرکز سازد. نای هنگام بحث درباره نمونه های بی شماری که برای روشن ساختن برداشت خودش از قدرت نرم می آورد در واقع برحسب تفسیر فرهنگ، ارزش ها و راهبردهای ارتباطاتی به نقش دیگران اشاره می کند (Nye 2004). برعکس، مسئله ما این است که تلاش های نای برای مفهوم پردازی قدرت نرم، ‌با خطر انکار هرگونه نقش معنادار و مهمی برای سوژه قدرت همراه است. این گفته درباره شکل های مناسباتی قدرت که نای در موردشان آشکارا به جای نگرشی سوژه نگر درباره قدرت، نگرشی کنشگرپایه اختیار می کند و نیز شکل های ساختاری قدرت که نای مالکیت ساختارهای اجتماعی (و کنشگری در مورد آنها) را خاص ایالات متحده نه دیگران می داند صدق می کند.
جالب توجه اینکه اهمیت مجال قائل شدن برای کنشگری سوژه در دل مفهوم قدرت، در بسیاری از آثاری که در این روزگار درباره قدرت نوشته شده است از جمله تفسیرهای صورت گرفته درباره هر دو شکل کنشگرپایه و ساختاری قدرت هویداست. در مورد تفسیرهای گروه اول، حرکت تعیین کننده این است که کنشگری (8) را ذاتاً بخشی از رابطه قدرت بدانیم (Luckes 2005: 73; Reus-Smit 2004: 56). بدین ترتیب از تلقی قدرت به مثابه منبعی صِرف دور و به برداشتی نزدیک می شویم که آن را ظرفیتی می داند که لزوماً ‌باید در بستر رابطه ای میان چندین بازیگر وجود داشته باشد. این نکته را فوکو به روشنی بیان کرده است. به گفته وی، «دیگری» (کسی که قدرت بر وی اعمال می شود) در نهایت [باید] کاملاً‌ به عنوان یک فرد عمل کننده به رسمیت شناخته و حفظ شود» (Foucault 1982: 220). بارنت و دووال هم معتقدند شکل کنشگرپایه قدرت را باید در چارچوب «مناسبات یا تعاملات رفتاری» در نظر گرفت. بنابراین تفکیک مفهومی که نای بین کنشگر و سوژه می گذارد از این منظر احتمالاً مشوّق تحلیل های معیوبی از قدرت می شود.
اگر در بسیاری از تفسیرهای متقاعد کننده تر درباره شکل مناسباتی قدرت، مجالی مفهومی برای سوژه قدرت قائل شده اند همین گفته درباره بسیاری از تفسیرها درباره قدرت ساختاری هم صدق می کند. نکته کلی در اینجا روشن است: در عین حال که ساختارهای اجتماعی، برخی کنشگران را به وجود می آورند (و محدود می سازند) خودشان محصول عمل کنشگران هستند (Giddens 1984: 28-9). موضع گیری بدیل این،‌ جبرباوری ساختاری (9) است که به موجب آن، سوژه ها «فریب خوردگانی فرهنگی» هستند که توان کنشگری ندارند (Clegg 1989: 138). اگر دوباره به سازوکار جذب و جلب نظر که محور مفهوم قدرت نرم نای را تشکیل می دهد بازگردیم می توانیم بفهمیم که امکان جذب و جلب نظر، در گرو وجود هنجارهایی اجتماعی است که معنای جذاب بودن را تعریف کنند. این هنجارها در عین محدود و ممکن سازی اعمال کنشگران، خود ساخته و پرداخته همین اعمال اند.
اما نکنه بسیار مهم این است که نمی توان این گونه هنجارهای اجتماعی را نمایانگر داشته یا منبعی فرض کرد که در دست کسانی که جذاب انگاشته می شوند قرار دارد. نای وقتی می گوید برخی هنجارها یا ارزش ها نماینده منابع قدرت ایالات متحده هستند دقیقاً دچار همین اشتباه می شود. اصرار نای بر اینکه برخی هنجارها یا ارزش ها نماینده منابع قدرتمندان هستند سبب می شود تا تمایز نادرستی بین کنشگران و سوژه ها و رابطه ای که هر یک از آنها با ساختارهای اجتماعی دارند گذاشته شود. جنیس بیالی مَترن (Mattern 2007) هم به وجود این مشکل در آثار نای اشاره می کند هرچند وی از زاویه دیگری به آن می پردازد. مَترن از نای خرده می گیرد که چرا با القای اینکه جذابیت از یک سو از طریق روند ساخت و پرداخت اجتماعی به وجود می آید و از سوی دیگر به طور طبیعی، نوعی تناقض هستی شناختی ایجاد می کند (Mattern 2007: 103). نای این انتقاد را وارد ندانسته و گفته است که مثلاً «طبیعی» انگاشتن جذابیت اصل مردم سالاری در کوتاه مدت حتی با تصدیق اینکه در درازمدت این جذابیت می تواند رنگ ببازد کاملاً ‌مناسب است. این پاسخ قانع کننده نیست. آنچه در اینجا صورت می گیرد قائل شدن تمایزی بنیادی میان ایالات متحده ای مختار که با کنشگری خودش، اصل مردم سالاری را به جایگاه رفیع فعلیش رسانده است و آن دسته بازیگرانی است که در حال حاضر مجذوب جذابیت «طبیعی» مردم سالاری هستند. چنین تفسیری مشکل ساز است: هم به دلایل تجربی و هم از حیث موقعیت استثنایی که برای ایالات متحده قائل می شود (چیزی که یادآور خطابه های دولت بوش است). برخلاف ایالات متحده، ‌دیگر دولت ها در اینجا صرفاً سوژه و تابع قدرت هنجارهای اجتماعی ناظر بر جذابیت مردم سالاری قلمداد می شوند. نقش چنین سوژه ها یا تابعانی در مقام کنشگرانی مستقل در اینجا از قلم می افتد و همین، برداشت نای از قدرت نرم را غیرراهبردی تر می سازد.

پی نوشت ها :

1.subject of power
2. بار دیگر باید خاطرنشان سازیم که انتقادات ما در این بخش متوجه تلاش های اولیه ای است که وی برای تعریف قدرت نرم به عمل آورده است و کار جدیدتر او درباره رهبری (Nye 2008) را در بخش بعدی مدنظر قرار می دهیم.
3. an agent - focused from of power
4. agent of power
5. vehicle fallacy
6. theory of strategy
7. theory of interdependent decision
8. agency
9. structural determinism

منبع: قدرت نرم و سیاست خارجی ایالات متحده